گرگ ها و جوجه ها
شده سگ نگهبان و جوجه هایش را آورده چَرا! چند ساعت است که روی فرش نمی شود پا گذاشت از دست گیره های رختی که مشغول چَرا هستند. می خواهم خانه جمع شود. برای همین می گویم که مثلا شب شده و باید جوجه هایش را جمع کند توی لانه شان تا مبادا گرگ و روباه نیایند و بخورندشان. کمی فکر می کند و بعد می رود. کمی بعد فاتحانه برمی گردد که همه ی گرگ ها و روباه ها را قفل کردم. جوجه هایم می توانند اینجا بمانند!

پ.ن.: کاش همیشه می شد گرگ ها را قفل کرد و جوجه ها را آزاد گذاشت.
+ نوشته شده در چهارشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۰ ساعت ۳:۴۵ ق.ظ توسط
|
اینجا مکان دغدغه های یک مادر است که هنوز خودش با کودکی اش اخت است و حتی گاهی کودک تر از کودکش عمل می کند.