لالی
در مرکز زنان هر کس از راه می رسد از 8 مارس حرف می زند. آن طور که من فهمیدم روز جهانی "زن" است. دیروز که چهارشنبه بود مسئول فعالیت های اجتماعی نیم ساعت بیش تر داشت درباره ی جشنی که قرار است در مرکز زنان برگزار شود حرف می زد و از خانم ها می خواست که برای پختن کیک و پذیرایی اسم بنویسند. در روز جشن "استثنائا"! آقایان هم می توانند بیایند و با فعالیت های مرکز آشنا بشوند. هر معلمی درباره ی کلاسش و فعالیت هایش حرف می زند و گل سرسبد برنامه هایشان هم دعوت از یک خانم فعال در زمینه "قمینیست" است!
امروز هم "آن" معلم زبانمان عملا دارد ارائه روز جشنش را روی ما تمرین می کند!! برای همه جالب است که زنان سوئیسی فقط از 8 مارس سال 1971 به بعد حق رای پیدا کرده اند! یعنی فقط چهل سال پیش!! "آن" _که پنجاه و پنج سالش است_ متاسف است که مادرش قبل از مرگش حتی یک بار هم حق رای دادن نداشته است! بعد هم یکی یکی از ما می پرسد که در کشورمان زنان حق رای دارند یا نه. از آنجا که چند نفر از اینکه زنان در ایران هم می توانند رای بدهند تعجب می کنند، پشت بندش اضافه می کنم که حتی مادرِ مادربزرگم هم حق رای داشته است. ظاهرا چشم درآور خوبی بوده! همه به تحسین سر تکان می دهند. هنوز نمی دانم که اگر بلد بودم به فرانسوی بگویم که "البته مادر مادریزرگم چون نظام شاهی را قبول نداشت حتی یک بار هم از حق رای اش استفاده نکرد." آن را می گفتم یا نه!
یک دلیل مهم دیگر برای جشن هم بیستمین سالگرد تاسیس مرکز زنان است که در بیستمین سالگرد اعطای حق رای به خانم ها تاسیس شده است. و در این بیست سال پیشرفت ها و تغییرات زیادی داشته است. (شبیه پیام های بازرگانی شد انگار!)
" آن" بحث را می کشاند به کلاس خودمان و سوال چرخشی این می شود که آیا شما راضی هستید از اینکه کلاس فقط مختص خانم ها باشد؟ جالب است که همه ی بچه ها این حالت را ترجیح می دهند! البته توضیح دلیلش برای همه مان مشکل است. تا به من برسند دلیل های آسان تمام شده است! اینکه خانم ها دغدغه های مشترک دارند و حرف های مشابه و اینجا که مهدکودک دارد بهتر است خانم ها را آموزش دهد و این حرف ها. نوبتم که می شود خیلی بی ربط می گویم که در ایران همه ی مدرسه ها جدا هستند. انقلابی از فضولی در بین بچه ها برپا می شود. هر چقدر می خواهم ادامه بدهم که "به نظر ما زنان و مردان نقش های یکسانی در جامعه ندارند و باید به فراخور نقش متفاوتشان آموزش های متفاوت ببینند (هرچند که نمی بینند!)" زبان الکنم یاری نمی کند! راستش "لالی" بد دردی است.
پ.ن.: اینکه من سفرنامه را اینجا تمی گذارم دلیل نمی شود که نمی نویسمش!
پ.ن.2: اینکه تصمیم گرفته ام نگذارمش هم دلیل نمی شود که حتی تکه هایش را هم رو نکنم!
پ.ن.3: خواستم در این باره مطلب جداگانه بنویسم با تحلیل و نتیجه گیری، دیدم سفرنامه خودش گویا تر است.
پ.ن.4: جدیدا کمتر نظر می گذارید ها! فکر نکنید حواسم نیست! وبلاگ یک فضای دو طرفه است. برای خودم اخبار نمی گویم که. اخوی با شمام! همشیره تو رو می گم!
اینجا مکان دغدغه های یک مادر است که هنوز خودش با کودکی اش اخت است و حتی گاهی کودک تر از کودکش عمل می کند.