مربي افغاني
زهي تصور باطل!
خيال مي كرديم پاي وسايل كه سالم به خانهي ما برسد ديگر مشكلي نيست و با خوبي و خوشي مي توانيم استفادهشان كنيم. ولي گويا مرحلهي سخت تر امتحان هوشي بود كه براي استفاده از هر وسيله طراحي كردهبودند! چيدن يك پازل پيچيده! هر چه خريده بوديم از رخت آويز شاخه شاخهي ايستاده تا ميز و راحتي و كتابخانه را در جعبه هاي مستطيلي خيلي باريك و شبيه هم تحويل گرفتيم!! مثلا براي كتابخانه چند تكه MDF بريده بودند و چند تا ميخ و پيچ هم گذاشته بودند و يك دستور راهنما كه خودمان بسازيمش! براي رخت آويز مسابقهي هوش برگزار كرديم و برنده كسي بود كه بتواند راه حلي براي سرهم كردن آن بيابد! براي هر چيز، معمايي. ولي معضل مربوط به ميز محشر بود! طوري كه تا يك هفته به دليل كمبود ابزارآلات نجاري در خانه، يك گوشه بلااستفاده ماند!
مهدكودك:
سه جلسه كلاس "سازگاري كودك با مهد به همراه مادر" (ترجمهي تحت اللفظي به كمك ديكشنري!) داشتيم. يعني من و عليرضا بايد باهم مهدكودك مي رفتيم! كلاس زبان من دو هفته بعدتر شروع مي شود. رفتيم! يك جاي كوچك دنج و تميز پر از اسباببازي صرفا براي نگهداريِ كودكان و نه آموزش و تعليم. 12-10 تا بچهي بين المللي! هم وسط بودند با سه چهار تا مربي بين المللي!
بچهها كه از سياهپوست گرفته تا چشم بادامي و اروپايي و زرد و سبزه و رنگ به رنگ!!! از اسم "ميلاد" گرفته تا "كريستين" و "كو-اون-نميدونم چيچي"!
و اما مربيها: از سوئيسي گرفته تا عرب و آفريقايي و افغان!!
و اين آخري كشف بزرگ امروزمان بود. بعد از كلي كه از رسيدنمان گذشتهبود و به قول معروف يخ عليرضا باز شدهبود شروع كرد به فارسي حرف زدن و يكهو كسي از مربيها مثل برق گرفته ها از اتاق نوزادها پريد بيرون. اولش هم با عبارت هاي بلند و كشدارِ "عزييييييييييزم، جاااااااااااااانم!"
اول كه فكر كردم ايرانياست. ولي بعد كه لهجهي شيرينش را ديدم فهميدم افغاني است. يك خانوم جاافتادهي مهربان و خونگرم و البته باكلاس! (با تصور ما از افغاني ها تصورش نكنيد) اسمش ناجيه بود ولي همه ناديا صدايش مي كردند. توي تابلوي مربي ها هم اسمش را ناديا نوشته بودند. 7 سال پيش با حملهي آمريكا به افغانستان، آمده بودند سوئيس. سه بچهي بزرگ داشت و دخترش پزشك بود. داوطلبانه كارش را ول كرد و نشستيم به صحبت. مي گفت كه از وقتي اينجا آمدهاند خودش و همهي خانوادهاش مذهبيتر شدهاند. اجازه نمي دهد كسي به ديناش توهين كند. حجاب ندارد ولي تعصب ديني زياد! نماز صبحش را مي خواند و مغرب و عشايش را، ولي نماز ظهر و عصر را چون سركار است خدا مي بخشد. دكتر مرد نمي رود ابدا و مشروبات الكلي نمي خورد و از همهي برنامه هاي اينجايي و هرجايي فقط "فارسي وان" را مي بيند. آن هم به خاطر تميز بودن فيلم و سريالهايش! اين در صورتي است كه وقتي افغانستان بوده است نماز نميخوانده و ماهواره داشتهاند و دكتري كه دخترش را به دنيا آورده مرد بوده و غيره.
ندانستم 2 ساعت چهطور گذشت. عليرضا هم از اين كه يكي مي تواند با او حرف بزند و حرف ها و غُرغُرهايش را ترجمه كند! خوشحال بود.
جلسهي اول به خير گذشت!
اینجا مکان دغدغه های یک مادر است که هنوز خودش با کودکی اش اخت است و حتی گاهی کودک تر از کودکش عمل می کند.