سفرنامه بيات - قسمت چهارم
بازي هوا:
3 روز پيش برف مي بارد، دو روز پيش يخبندان ميشود، ديروز باران مي بارد و امروز هوا ده درجه گرم ميشود با اين آفتابِ بي يك لكهابر. ما فقط تماشاگر بازي هستيم. البته يك كار مهم ديگر هم داريم: پيشبيني غلط!
بعضيها چقدر مهربانند!
عكس هاي "رم" را مي ديديم توي كامپيوتر هدي. براي فردا كه مي خواستند بروند ايتاليا از اينترنت گرفته بود. ياد يكي از بچه هاي كلاس فرانسه افتادم. سوال كلاس اين بود كه چه شهري را بيش تر از همه براي گشتن دوست داريد؟ يكي گفت: پاريس. يكي گفت: اصفهان. يكي هم گفت: قُم! همه با تعجب نگاهش كردند. به تيپ و قيافه اش نمي خورد كه عاشق گشتن در قم باشد. فقط معلم بود كه فهميد منظورش "رُم" ايتالياست! كه فرانسوي ها قم تلفظش مي كنند! (مثل همهي "ر" هاي ديگر).
خداحافظي كه مي كرديم گفتم قم كه مي روي از ما هم التماس دعا. نائب الزياره باش. خنديديم.
يك ساعت نشده بود كه يكي از دوستانم زنگ زد. قم بود. گفت جلوي حرم به ياد تو هستم.
شرمنده شدم از مهرباني بعضي ها كه شوخي هاي چون مني را هم جدي مي گيرند.
يك اتفاق
فكر كنم امروز يك دوست اينجايي هم پيدا كردم. خيلي مهربان بود. مدير جوانِ يك مهدكودك بود. كلي با هم حرف زديم و كلي براي همه چيزهاي با ربط و بي ربط راهنمايي ام كرد. آخرِ سر هم شماره اش را داد و اصرار داشت كه هروقت هرجا مشكلي داشتم با او تماس بگيرم و گفت كه هروقت هم بروم آنجا خوشحال مي شود مرا ببيند! (چرا اينجوري نيگا مي كنين؟ خوب خيلي وقته كسي محبت نكرده بهم ذوق زده شدهام ديگه!) اينكه اولين برخورد من با كسي كه اينجا مي توانست خوب انگليسي حرف بزند منجر به اولين دوستيابي من بشود نشان مي دهد كه هنوز دوست يابي ام عيب نكرده اشكال از جاي ديگري است!
اینجا مکان دغدغه های یک مادر است که هنوز خودش با کودکی اش اخت است و حتی گاهی کودک تر از کودکش عمل می کند.